دیالوگ

دیالوگ دویست و هشتادم

Posted in 2010 by Bardia Barj on 2011/01/29

هافمن: میخوای بدونی تنها اشکالی که توی کشتن تو وجود داره چیه؟ … اینه که فقط یه بار میتونم این کار رو بکنم!

اره  (سه بعدی) (Saw 3D) – محصول 2010
کارگردان: کوین گروترت
دیالوگ گو: کوستس مندیلور

.

دیالوگ دویست و هفتاد و نهم

Posted in 2008 by Bardia Barj on 2011/01/27

(جولین متوجه می شود دختر زیبایی که با او در کافه آشنا شده – مایکل –  و مدتی ست با او رابطه دارد، متاهل است)

مایکل: من و شوهرم به یه درکی رسیدیم که این چیزها دیگه برامون مسئله ای نیست. من نه دروغگو هستم، نه هوسباز. تو می تونی با شوهرم ملاقات کنی.
جولین: اصلا نمیتونم این اراجیفی رو که میگی باور کنم!
مایکل: من و شوهرم پای هیچ چیزی رو امضاء نکردیم.
جولین: الان فکر میکنی این همه چیز رو درست میکنه؟!؟
مایکل: درست؟ درست؟ چی درسته جولین؟ هان؟ چی درسته؟ مردم هر روز درست زندگی میکنن و هیچوقت هم خوشحال نیستن. ما خودمون تصمیم میگیریم که چی درسته! اگه تو باعث بشی زندگی من بهتر بشه و من هم باعث بشم زندگی تو بهتر بشه، این چه اشکالی داره؟ مگه آدم از یه رابطه چی میخواد؟ اگه از این رابطه خوشت نمیاد، باشه! قبول! اما لطفا به استانداردهایی که مجبورمون کردن قبول کنیم ربطش نده… جولین، به من نگاه کن! من می تونم تا هر اندازه که تو بخوای عاشقت باشم! اما نه اونطوری که بقیه میگن. تو لیاقت این رو داری که من مال تو باشم. تو لیاقت همه چیز رو داری.

پیمان انسانی (The Human Contract) – محصول 2008
کارگردان: جادا پینکت اسمیت
دیالوگ گویان: پاز وگا (مایکل) / جیسون کلارک (جولین)

.

دیالوگ دویست و هفتاد و هشتم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/26

باک: برای ماجراجویی آماده هستین؟
ادی: بله قربان!
باک: برای خطر؟
ادی: بله قربان!
باک: برای مرگ؟
ادی: ممم، ببخشید، میشه یه بار دیگه سئوال رو تکرار کنین؟!!؟

عصر یخی: طلوع دایناسورها (Ice Age: Dawn of the Dinosaurs) – محصول 2009
کارگردان: کارلوس سلدانها / مایک تورمیر
دیالوگ گویان: سایمون پگ (باک) / جاش پک (ادی)

.

دیالوگ دویست و هفتاد و هفتم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/25

کرش: این صدای چیه؟
باک: صدای باده. داره با ما حرف میزنه.
ادی: چی میگه؟
باک: من از کجا بدونم؟ من که زبون باد رو نمی فهمم!

عصر یخی: طلوع دایناسورها (Ice Age: Dawn of the Dinosaurs) – محصول 2009
کارگردان: کارلوس سلدانها / مایک تورمیر
دیالوگ گویان: شان ویلیان اسکات (کرش) / سایمون پگ (باک)

.

دیالوگ دویست و هفتاد و ششم

Posted in 2010 by Bardia Barj on 2011/01/24

ترمن: بری! به ما بگو واسه چی زنت ولت کرد.
بری: چون من کلـ.ـــیتوریسش رو گم کردم!!
رابین: چی؟!؟ تو کلـ.ـــیتوریسش رو گم کردی؟!؟!؟
بری: اون خیلی عصبانی شد، چون من نتونستم پیداش کنم. بهش گفتم خب شاید توی کیفت باشه! چون از هر 10 دفعه ای که یه چیزی گم میکرد، 9 بارش توی کیفش بود.
رابین: ببینم! تو اصلا میدونی کلـ.ـــیتوریس چیه؟!؟
بری: من نصف چیزایی که اون توی کیفش میذاشت رو نمیدونستم چیه!

شام برای احمقها (Dinner for Schmucks) – محصول 2010
کارگردان: جی روچ
دیالوگ گویان: استیو کرل (بری) / زک گالیفیاناکیس (ترمن) / آندرا سویج (رابین)

.

دیالوگ دویست و هفتاد و پنجم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/23

منی: ما به یه کلمه رمز نیاز داریم. یه چیزی که مفهوم «بچه داره به دنیا میاد» رو برسونه.
الی: خب مثلا «هی! بچه داره به دنیا میاد» چطوره؟؟
منی: نه نه. این خیلی بلنده. یه چیز کوتاه تر و باحالتر لازم داریم. مثلا «هلو» !!!
الی: هلو؟؟
منی: آره. من عاشق هلو ام. هم شیرینن، هم قلمبه هستن، هم گوگولی مگولی. درست مثل تو.
الی: جدی تو فکر میکنی من قلمبه هستم؟!؟؟
منی: نه از اون نظر! قلمبه که خوبه! خیلی سـ.ـکسـ.ـیه!

عصر یخی: طلوع دایناسورها (Ice Age: Dawn of the Dinosaurs) – محصول 2009
کارگردان: کارلوس سلدانها / مایک تورمیر
دیالوگ گویان: ری رومانو (منی) / کوئین لتیفا (الی)

.

دیالوگ دویست و هفتاد و چهارم

Posted in 2010 by Bardia Barj on 2011/01/22

جولی: تو میخوای به اون مهمونی بری؟
تیم: جولی! فندر منو دعوت کرده. اون رئیسمه! متوجه میشی؟
جولی: اون تویی که من میشناختم باید بهش میگفت نه!
تیم: اون منی که تو میشناسی گفت نه! اما اون منی که تو نمیشناسی گفت آره!
جولی: اون تویی که من نمیشناسم؟!؟
تیم: ببین، اینجا تو هستی و منی که تو میشناسی. ما عاشق هم هستیم و زندگی خیلی خوبی داریم. اما یه منی هست که تو نمیشناسی. اون منی که تو نمیشناسی مجبوره بعضی وقتها یه کارایی بکنه که تو و منی که تو میشناسی بتونیم توی این آپارتمان خوشگل زندگی کنیم و توی رستوران غذا بخوریم و برای کریسمس بریم مسافرت. میفهمی چی میگم؟!؟

شام برای احمقها (Dinner for Schmucks) – محصول 2010
کارگردان: جی روچ
دیالوگ گویان: پاول راد (تیم) / استفانی زوستک (جولی)

.

دیالوگ دویست و هفتاد و سوم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/21

منی: ببینم، دقیقا کی عقلت رو از دست دادی؟!؟
باک: حدود سه ماه پیش. یه روز صبح از خواب بلند شدم دیدم عاشق یه آناناس هستم! اونم یه آناناس زشت!! (آه می کشد) اما واقعا از ته دلم عاشقش بودم!

عصر یخی: طلوع دایناسورها (Ice Age: Dawn of the Dinosaurs) – محصول 2009
کارگردان: کارلوس سلدانها / مایک تورمیر
دیالوگ گویان: ری رومانو (منی) / سایمون پگ (باک)

.

دیالوگ دویست و هفتاد و دوم

Posted in 2001 by Bardia Barj on 2011/01/20

سارا: ۳۰روز با من٬ در آپارتمان من، در اتاق خواب من٬ در آشپزخانه ی من، در وان سفید من ٬کنار تلویزیون همیشه خاموش من بمان تا معنای واقعی ”زندگی” را با شکل و نمودار برایت بکشم تا بفهمی که در این سال ها چیزی که می کردی “زندگی” نبود.۳۰ روز با من باش، صبح، ظهر٬ شب٬ نصفه شب… با من لیسی به بستنی قیفی ات بزن و کارهای ”همیشه مهمت” را فراموش کن… زیر باران با من برقص و با جمله ی نفرت انگیز “الان سرما می خوریم” حالم را نگیر… ۳۰ روز با من شاد باش و استرس هایت را قورت بده… موبایل لعنتی ات را خاموش کن، ساعت مچی گرانقیمت مزاحمت را بنداز توی سینک ظرفشویی… بی خیال کار٬ بی خیال دیگران، بی خیال زمان و عقربه ی ثانیه شمار. ۳۰ روز برای زندگی کردن کافی ست. نه کمتر و نه بیشتر٬ با من دیوانگی کن و بعد از آن…خداحافظ…

نوامبر شیرین (Sweet November) – محصول 2001
کارگردان: پت اوکانر
دیالوگ گو: چارلیز ترون (سارا)

* با تشکر از وبلاگ «می اندیشم شاید خواب دیده ام«

دیالوگ دویست و هفتاد و یکم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/19

منی: مردها با مردها در مورد مشکلات مردونه حرف نمیزنن. اونا فقط یه مشت میزنن به شونهء اون یکی.
الی: چه حرکت احمقانه ای!
منی: برای زنها آره. اما برای مردها درست مثل شش ماه مشاوره میمونه!!

عصر یخی: طلوع دایناسورها (Ice Age: Dawn of the Dinosaurs) – محصول 2009
کارگردان: کارلوس سلدانها / مایک تورمیر
دیالوگ گویان: ری رومانو (منی) / کوئین لتیفا (الی)

.

دیالوگ دویست و هفتادم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/13

ابیگیل تیلور(ابتدای فیلم، خطاب به دوربین): من بازیگر سینما، میلا یُوُویچ، هستم و قراره در نقش دکتر ابیگیل تیلوردر فیلم «نوع چهارم» ظاهر بشم. این فیلم نمایشی از حوادثی هست که از یکم اکتبر تا نهم سال 2000 در آلاسکای شمالی در شهری به نام نوم رخ داده. برای توضیح بهتر حوادث این داستان، کارگردان از مدارک مستندی استفاده کرده. این مدارک از روانشناس شهر نوم دکتر ابیگیل تیلور بدست اومد، شخصی که خودش بیش از 65 ساعت فیلم و صدا از لحظهء حوادث ضبط کرده. برای حفظ حریم خصوصی افراد، اسامی و شغل تعدادی از افراد عوض شده. تمام سکانسهای نمایش داده شده در این فیلم با نسخه های اصل صدا یا تصویر موجود در آرشیو و مصاحبه مستقیم کارگردان با دکتر تیلور همراه شده. در آخر، اینکه چه چیزی رو باور می کنین، به تصمیم شما بر میگرده. لطفا دقت کنین، بعضی قسمتهایی که در این فیلم خواهید دید به شدت آزار دهنده ست.

نوع چهارم (The Fourth Kind) – محصول 2009
کارگردان: اولاتوند اوسانسانمی
دیالوگ گو: میلا یوویچ (ابیگیل تیلور)

پ.ناین دیالوگ خاصی نیست! اما دیالوگ ابتدای فیلم تکان دهنده است. شما را به شکلی به یاد هما روستا می اندازد ابتدای مسافران. غافلگیرتان می کند. همین دیالوگ شما را میخکوب می کند تا فیلم را از ابتدا با دقت دنبال کنید. کارگردان هوشمندانه فیلم را آغاز می کند.

دیالوگ دویست و شصت و نهم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/12

لرد هنری: لذت بردن باعث شرمندگی نیست. انسان فقط شادی و خوشحالی میخواد. اما جامعه ازش میخواد که خوب باشه. آدم وقتی که خوبه، به ندرت خوشحاله. اما وقتی خوشحاله، حتما خوب هم هست.

دورین گری (Dorian Gray) – محصول 2009
کارگردان: اولیور پارکر
دیالوگ گو: کالین فرث (لرد هنری)

.

دیالوگ دویست و شصت و هشتم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/11

دورین گری (سعی می کند فـ.ـاحشه ای را از خود دور کند): من اهل این کارا نیستم. حداقلش اینه که من وجدان دارم!
لرد هنری: «وجدان» کلمهء مودبانه ای برای «بزدلی» هست دوست من. هیچ مرد متمدنی از لذت بردن پشیمون نمیشه!!

دورین گری (Dorian Gray) – محصول 2009
کارگردان: اولیور پارکر
دیالوگ گویان: کالین فرث (لرد هنری) / بن بارنز (دورین گری)

.

دیالوگ دویست و شصت و هفتم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/10

بیلی (خطاب به مادرش در آسایشگاه): هیچ میدونی وقتی بچه بودم، توی مدرسه، می رفتم سر کلاس فرهنگ دهه 60، فقط بخاطر اینکه بتونم مدل زندگی تو رو درک کنم؟ تمام انتخابهایی که کردی و تمام اون بحث آزادی و تحول و قانون گریزی که اون زمان داشتی. میدونی مشکل چیه؟ اینکه امثال تو هر چی که بود رو خراب کردن، اما اونقدر تنبل بودن که هیچ چیزی به جاش نساختن!

برگهای چمن (Leaves of Grass) – محصول 2009
کارگردان: تیم بلیک نلسون
دیالوگ گو: ادوارد نورتون

.

دیالوگ دویست و شصت و ششم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/08

دیو: مارک، رمز و رازت رو بهمون بگو. چطوری تو این همه دختر تور می کنی؟
مارک: خیلی ساده! اصلا و ابدا باهاشون حرف نزن!
دیو: اصلا؟!؟!؟
مارک: اصلا! اگه فقط یه زمانی خیلی دیگه احساساتت برانگیخته شد و نتونستی جلوی خودت رو بگیری، در جوابش بگو «خب بعدش چی شد؟» !!!

قایقی که تکان خورد (The Boat That Rocked) – محصول 2009
کارگردان: ریچارد کرتیس
دیالوگ گویان: نیک فراست (دیو) / تام ویزدوم (مارک)

.

دیالوگ دویست و شصت و پنجم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/07

کوئنتین: آقایون، یه خبر خوب براتون دارم و یه خبر بد. کدوم رو اول میخواین بشنوین؟
کوین: خبر خوب.
کوئنتین: بسیار خب. خبر خوب اینه که موتور قایقمون منفجر شده و ما همه به زودی میمیریم!!
دیو: بهه! این چطور خبر خوبی بود؟!
کوئنتین: من هنوز بهتون نگفتیم که چطوری قرار هست بمیریم! خبر بد اونه!
سایمون: چطوری قراره بمیریم؟
کوئنتین: ما قراره توی آبهای منجمد اقیانوس شمالی غرق بشیم.

قایقی که تکان خورد (The Boat That Rocked) – محصول 2009
کارگردان: ریچارد کرتیس
دیالوگ گویان: بیلی نائی (کوئنتین) / تام بروک (کوین) / نیک فراست (دیو) / کریس اوداود (سایمون)

.

دیالوگ دویست و شصت و چهارم

Posted in 2009 by Bardia Barj on 2011/01/06

کاونت: بذار یه نصیحتی بکنم. اگه تو به یکی شلیک کنی، یه نفر میمیره. اگه یه بمب بندازی، خیلیها میمیرن. اگه یه زن رو کتک بزنی، عشق میمیره. اما، اگه فحش خوارمادر بدی هیچ اتفاقی نمیوفته!!

قایقی که تکان خورد (The Boat That Rocked) – محصول 2009
کارگردان: ریچارد کرتیس
دیالوگ گو: فیلیپ سیمور هافمن (کاونت)

پ.ن: ترجمهء احمقانهء «قایقی که تکان خورد» دست پخت جام جم است. نتوانستم ترجمه مناسبی برایش پیدا کنم. اگر فیلم را دیده باشید، داستان در رابطه با یک ایستگاه رادیویی موسیقی راک است که در یک قایق بزرگ قرار دارد و از همانجا برنامه هایش را اجرا می کند. این راک اشاره به موسیقی راک دارد، نه تکان خوردن، یا صخره!!!

.

دیالوگ دویست و شصت و سوم

Posted in 2006 by Bardia Barj on 2011/01/05

کی آیفل: فکر می کنی من تا الان چند نفر رو کشتم؟
پینی اشر: کی! مزخرف نگو!
کی آیفل: نه جدی! چند نفر؟
پنی اشر: نمی دونم.
کی آیفل: هشت تا!
پنی اشر: کی، تو باید…
کی آیفل: شمردم همه رو! من هشت نفر رو کشتم!
پنی اشر: اونا شخصیتهای قصه بودن!
کی آیفل: هارولد کریک قصه نیست! هر کتابی که تا الان من نوشتم آخرش یه نفر مرده. همشون هم آدمهای خوبی بودن. یه کتاب نوشته بودم در مورد یه معلم. بعد درست یه روز قبل از تعطیلات تابستون کشتمش. این ظالمانه نیست؟ یا یه کتاب در مورد یه مهندس عمران نوشتم. اسمش ادوارد بود. اون بدبخت رو هم با یه سکته قلبی کلکش رو کندم. من کشتمش! میفهمی پنی؟ من همشون رو کشتم!

عجیب تر از قصه (Stranger Than Fiction) – محصول 2006
کارگردان: مارک فارستر
دیالوگ گویان: اما تامپسون (کی آیفل) / کوئین لتیفا (پنی اشر)

.