دیالوگ

دیالوگ چهارصد و نود و دوم

Posted in 2010 by Bardia Barj on 2011/10/31

متی: ما قول دادیم که اون جنازه ها رو دفن کنیم.
روستر: الان زمین خیلی سفته. اونی که می خواست مراسم خاکسپاری خوبی داشته باشه باید تابستون خودش رو به کشتن می داد!

شهامت واقعی (True Grit) – محصول 2010
کارگردان: برادران کوئن
دیالوگ گویان: جف بریجز (روستر) / هیلی استینفلد (متی)

(انتخاب از: Ali Ali)

.

دیالوگ چهارصد و نود و یکم

Posted in 2004 by Bardia Barj on 2011/10/28

آلیس: آخه چطور یه آدم می‌تونه این‌همه مایوس‌کننده باشه!؟
دن: خب دیگه، این هم هنر ماست!

نزدیک تر(Closer) – محصول 2004
کارگردان: مایک نیکولز
دیالوگ گویان: ناتالی پورتمن (آلیس) / جود لاو (دن)

(انتخاب از: Libero M.)

.

دیالوگ چهارصد و نودم

Posted in 2006 by Bardia Barj on 2011/10/24

مارتین فرام: می خوام خودت کلاهت رو قاضی کنی! اگه یه نفر بدون اینکه پیراهن تنش باشه بیاد اینجا و من استخدامش کنم تو چی فکر می کنی؟
کریس گاردنر: فکر می کنم حتما باید شلوار خیلی خوبی پاش کرده باشه!

در جستجوی خوشبختی (Pursuit of Happyness) – محصول 2006
کارگردان: گابریل موچینو
دیالوگ گویان: جیمز کارن (مارتین فرام) / ویل اسمیت (کریس گاردنر)

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و نهم

Posted in 2000 by Bardia Barj on 2011/10/20

ماکسیموس: من ماکسیموس دسیموس مریدیوس، فرماندهء ارتش شمال، رهبر لژیون فلیکس، خدمتگذار وفادار امپراطور، پدر ِ پسری که به قتل رسیده و همسر ِ زنی که کشته شده، انتقامم را خواهم گرفت، چه در این دنیا، چه در دنیای پس از مرگ.

گلادیاتور (Gladiator) – محصول 2000
کارگردان: ریدلی اسکات
دیالوگ گو: راسل کرو

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و هشتم

Posted in 1993 by Bardia Barj on 2011/10/19

دیوید: میدونی چرا من عاشق دخترهای دبیرستانی هستم؟ چون من پیر میشم، اما اونا همینطوری تر و تازه میمونن!

ژولیده و آشفته (Dazed and Confused) – محصول 1993
کارگردان: ریچارد لینکلتر
دیالوگ گو: متئو مک کوناگی

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و هفتم

Posted in 1991 by Bardia Barj on 2011/10/18

مکس: اگه تماس گرفت، مهربون برخورد کن، می‌دونی چطور؟ مثه اینکه واقعاً خوشحال شدی از شنیدن صداش. مثه اینکه دلت براش تنگ شده. زن‌ها عاشق این مسخره بازیان!

تلما و لوئیز (Thelma & Louise) –  محصول 1991
کارگردان: ریدلی اسکات
دیالوگ گو: استفن توبلووسکی (مکس)

(انتخاب از: Libero M)

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و ششم

Posted in 1991 by Bardia Barj on 2011/10/17

(در پارکینگ بیرون بار، هارلن درحال تعرض به تلما است که لوئیز سر می‌رسد)

لوئیز: ولش کن بذار بِره.
هارلن: (بی‌آنکه رویش را برگرداند به کارش ادامه می‌دهد) بزن به چاک، لعنتی!
لوئیز: (نوک لوله اسلحه را به کنار صورت هارلن می‌گذارد) بذار اون بِره، حرومزاده کثیف، یا اینکه بزنم اون صورت نکبتت رو بپاشونم روی همین ماشین خفنه.
هارلن: (درحالیکه تلما را رها می‌کند، بدون اینکه رویش را برگرداند) باشه. هی، هی! آروم باش! ما فقط داشتیم یه کمی خوش می‌گذروندیم، همش همین.
لوئیز: معلومه که تصور واقعاً داغونی از خوش گذروندن داری. روت رو بکن این‌ور. (هارلن آرام به سوی لوئیز می‌چرخد، لوئیز شمرده می‌گوید) واسه بعدها یادت باشه، وقتی یه زن داره اینطوری گریه می‌کنه، هیچ بهش خوش نمی‌گذره!

تلما و لوئیز (Thelma & Louise) –  محصول 1991
کارگردان: ریدلی اسکات
دیالوگ گویان: سوزان ساراندن (لوئیز) / تیموتی کارهارت (هارلن)

(انتخاب از: Libero M)

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و پنجم

Posted in 2008 by Bardia Barj on 2011/10/14

کلنل استافنبرگ: تو یا باید به کشورت خدمت کنی یا به پیشوا. دوتاش با هم نمیشه!

والکیری (Valkyrie) – محصول 2008
کارگردان: برایان سینگر
دیالوگ گو: تام کروز (کلنل استفافنبرگ)

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و چهارم

Posted in 2008 by Bardia Barj on 2011/10/13

کلنل استافنبرگ: من یه سربازم و به کشورم خدمت می کنم، اما این کشور من نیست. وقتی که دراز کشیده بودم روی زمین و در حد مرگ خونریزی داشتم به این فکر می کردم که اگه همین الان بمیرم هیچ چیزی جز شرمندگی برای بچه هام نذاشتم. حالا می دونم که تنها راهی که می تونم به کشورم خدمت کنم اینه که از نظر اینا یه خائن باشم.

والکیری (Valkyrie) – محصول 2008
کارگردان: برایان سینگر
دیالوگ گو: تام کروز (کلنل استفافنبرگ)

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و سوم

Posted in 2005 by Bardia Barj on 2011/10/12

لئو بلوم: خب خانم، شما چه ساعتی می تونین سر کار حاضر بشین؟
اوولا: من اصولاً ساعت 5 از خواب بلند میشم، 5 تا 7 ورزش می کنم،7 تا 8 میرم حموم، 8 تا 9 یه صبحونهء حسابی می خورم، 9 تا 11 تمرین آواز و رقص می کنم، 11 به بعد هم دلم سـ.ـکـ.ـس می خواد! چه ساعتی بهتره بیام سر کار؟
لئو بلوم: شما همون ساعت 11 بیای خوبه!

تهیه کنندگان (The Producers) – محصول 2005
کارگردان: سوزان استرومن
دیالوگ گویان: اما تورمن (اوولا) / متئو برادریک (لئو بلوم)

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و دوم

Posted in 2008 by Bardia Barj on 2011/10/11

کلنل کورهیم: هر مشکلی روی کره زمین با چند تا بمب حل میشه! فقط باید حواست باشه خودت اون اطراف نباشی!

والکیری (Valkyrie) – محصول 2008
کارگردان: برایان سینگر
دیالوگ گو: کریستین برکل (کلنل کورهیم)

.

دیالوگ چهارصد و هشتاد و یکم

Posted in 2008 by Bardia Barj on 2011/10/10

کلنل استافنبرگ: من الان در بطن یه خیانت سنگین و حساس هستم. می تونم رو کمکت حساب کنم؟
ستوان هافتن: در هر زمینه ای قربان.
کلنل استفانبرگ: «در هر زمینه ای» واژهء خیلی خطرناکی هست ستوان!

والکیری (Valkyrie) – محصول 2008
کارگردان: برایان سینگر
دیالوگ گویان: تام کروز (کلنل استفافنبرگ) / جیمی پارکر (ستوان هافتن)

.

دیالوگ چهارصد و هشتادم

Posted in 1991 by Bardia Barj on 2011/10/09

دکتر سیلبرمن: (در حالیکه از درد به خود می‌پیچد): تو بازوی منو شکستی!
سارا کانر: 215 تا استخون توی بدن آدمه، این یکیش بود!

ترمیناتور2  – روز داوری (Terminator 2 – Judgment Day) – محصول 1991
کارگردان: جیمز کامرون
دیالوگ گویان: ارل بوئن (دکتر سیلبرمن) / لیندا همیلتون (سارا کانر)

(انتخاب از: Libero .M)

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و نهم

Posted in 1960 by Bardia Barj on 2011/10/08

هیلاریو: طرف خیلی جوونه، و خیلی هم مغروره.
کریس: خب باشه! قبرستون پره از پسرهایی که خیلی جوون و خیلی هم مغرورند!

هفت دلاور(The Magnificent Seven) – محصول 1960
کارگردان: جان استارجز
دیالوگ گویان: خورخه مارتینز دهویس (هیلاریو) / یول براینر (کریس آدامز)

(انتخاب از: Libero .M)

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و هشتم

Posted in 1987 by Bardia Barj on 2011/10/07

سرجوخه جوکر: می‌دونی، نصف این فاحشه‌های ویتنامی اعضای قسم‌خورده ویت‌کونگ* هستن. نصف دیگه‌شون هم سل دارن. دقت کن که فقط ترتیب اون‌هایی رو بدی که سرفه می کنن!

غلاف تمام فلزی (Full Metal Jacket) – محصول 1987
کارگردان: استنلی کوبریک
دیالوگ گو: متیو مادین (سرجوخه جی. تی. «جوکر» دیویس)

(انتخاب از: Libero)

* ویت کنگ‌ها یا جبهه رهایی بخش ملی، نیروهای کمونیست – نظامی بودند که در جریان جنگ ویتنام در ویتنام جنوبی و کامبوج در برابر نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبی می‌جنگیدند.

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و هفتم

Posted in 1988 by Bardia Barj on 2011/10/06

آلفردو: با تمام احترام به خدایی که دنیا رو توی دو سه روز آفرید, من اگه یه کمی بیشتر وقت میذاشتم، در کمال فروتنی بهتر میساختمش!

سینما پارادیزو (Cinema Paradiso) – محصول 1988
کارگردان: جوزپه تورناتوره
دیالوگ گو:  فیلیپ نویرت (آلفردو)

(انتخاب از: james paolinag)

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و ششم

Posted in 1942 by Bardia Barj on 2011/10/05

سرگرد استریسر: ایرادی نداره که چندتا سئوال ازتون بپرسم؟ البته به‌صورت غیررسمی.
ریک: حتی اگه میل دارید رسمی بپرسید.
سرگرد استریسر: ملیت شما چیه؟
ریک: من دائم‌الخمرم!
سروان رنو: که البته همین باعث می‌شه که ریک یه شهروند جهانی باشه!

کازابلانکا (Casablanca) – محصول 1942
کارگردان: مایکل کورتیز
دیالوگ گویان: کونراد ویت (سرگرد هنریش استریستر) / همفری بوگارت (ریک بلین) / کلود رینز (سروان لوئیس رنو)

(انتخاب از: Libero)

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و پنجم

Posted in 2001 by Bardia Barj on 2011/10/04

پولین: من فقط می خوام که توری برگرده.
مری: پائولین گوش کن، توری لــزبــیــن نیست! پس تو باید فراموشش کنی.
پولین: لزبین؟ لــزبــیــن؟ داری سر به سرم میذاری؟ تو فکر می کنی من لزبینم؟!؟
مری: تو یه دختری که عاشق یه دختر دیگه شدی. مگه اینطور نیست؟
پولین (با فریاد و گریه): نه! من پائولین ام که عاشق توری شده، یادت نمیاد؟ و توری هم عاشق منه، چون اون مال منه و من مال اونم و هیچکدوم ما لزبین نیستیم!

گمشده و هذیان گو (Lost and Delirious) – محصول 2001
کارگردان: لی پول
دیالوگ گویان: میشا بارتون (مری) / پایپر پرابو (پولین)

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و چهارم

Posted in 1942 by Bardia Barj on 2011/10/03

ایوُن: دیشب کجا بودی؟
ریک: خیلی وقته ازش گذشته، یادم نمی‌آد؟
ایوُن: امشب می‌بینمت؟
ریک: اصولاً هیچوقت واسه آینده به این دوری برنامه ریزی نمی‌کنم!

کازابلانکا (Casablanca) – محصول 1942
کارگردان: مایکل کورتیز
دیالوگ گویان: مادلین لبو (ایوُن) / همفری بوگارت (ریک بلین)

(انتخاب از: Libero)

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و سوم

Posted in 2001 by Bardia Barj on 2011/10/02

مری: نامادریم همیشه جلوی من در موردم حرف میزنه. از این کارش متنفرم. از خودش هم همینطور. فکر کنم به رابطهء من با پدرم حسودیش میشه.
توری: خب نامه برای مامانت چی می نویسی؟
مری: مامانم 3 سال پیش مُرد. فکر نکنم هیچ توجیهی برای نامه دادن بهش وجود داشته باشه.
پولین: شاید صدات رو بشنوه.
مری (با بغض و اشک): اگه بخوام یه نامه بنویسم «مادر عزیزم، یادت میاد وقتی که مریض بودی، داشتی میمردی، چی ازم خواستی؟ پاییز بود، هنوز هوا گرم بود و اتاقت بوی سیب گندیده میداد. من سرت رو گرفته بودم توی بغلم، تو خیلی تند تند نفس می کشیدی، بهم گفتی مری، فراموشم نکن. و مسئله اینه که من بعضی وقتها یادم میره که چه شکلی بودی»
توری: واقعا یادت نمیاد چه شکلی بود؟
مری: بعضی وقتها.

گمشده و هذیان گو (Lost and Delirious) – محصول 2001
کارگردان: لی پول
دیالوگ گویان: میشا بارتون (مری) / پایپر پرابو (پائولین) / جسیکا پار (توری)

.

دیالوگ چهارصد و هفتاد و دوم

Posted in 2001 by Bardia Barj on 2011/10/01

توری: من هیچوقت واسه مامانم نامه ننوشتم. همیشه باهاش پای تلفن حرف زدم.
پولین: شاید واسه همینه که هیچوقت نتونستی حرف دلت رو بهش بزنی.
توری: من نمیتونم بهش بگم چی تو دلمه! چطوری اصلاً ممکنه که من بتونم بهش بگم؟ حتی توی نامه! مثلا «مادر عزیزم، من از تو متنفرم! مهمترین دلیلی که الان وجود داره اینه که اون دفعه جلوی دوستای احمقت در مورد دندونای من داشتی صحبت می کردی. تو ازم می خوام که مثل یه دختر خوب و خانم رفتار کنم و بعد که بزرگ شدم با یه پولدار ازدواج کنم مثل خودت. اما حقیقت اینه که انگار من به تو معتادم! درست مثل شوکولات! انگار همش دوست دارم نزدیکت باشم، درست مثل اینکه من یه توله سگ کوچولو باشم و تو با حرفات و لحن صدات منو اهلی کرده باشی. اما بعضی وقتها، نمی دونم، بعضی وقتها دلم می خواست که مرده باشی!»

گمشده و هذیان گو (Lost and Delirious) – محصول 2001
کارگردان: لی پول
دیالوگ گویان: پایپر پرابو (پائولین) / جسیکا پار (توری)

.