دیالوگ ششصد و نهم
جان: اگه میخوای یه دروغی سرهم کنی…
لستر: بذار رسانه ها این کار رو برات بکنن.
آرگو (Argo) – محصول 2012
کارگردان : بن افلک
دیالوگ گویان : جان گودمن (جان) / آلن آرکین (لستر)
(انتخاب از: نیما شمس)
.
دیالوگ ششصد و هشتم
برادی: برام تعریف کن اونجا چه اتفاقی افتاد؟
کوئینت: رئیس! زیر دریایی ژاپنی ها دو تا موشک سمت ما شلیک کرد. ما داشتیم از جزیرهی تینیان به جزیرهی لیت میرفتیم، درست بعد از تحویل بمب، بمب هیروشیما. یازده نفر افتادن تو آب. زیر دریایی بعد از 12 دقیقه غرق شد. اولین کوسه بعد از نیم ساعت اومد. یه ببر کوسهی 13 فوتی. رئیس! می دونی وقتی تو آب باشی چه اتفاقی میافته؟ مثل بالهی ماهی دنبال همدیگهاید. چیزی که ما نمیدونستیم این بود که ماموریت ما خیلی سری بود. اصلا به یاد ما نبودن و تازه اسم ما رو یه هفته بعد از شروع ماموریتمون تو لیست این ماموریت قرار دادن! خیلی زود اولین کوسه اومد سمتمون و ما هم سریع یه جا جمع شدیم و کنار هم موندیم. می دونی؟! مثل اون میدونهای کوچیک تو جنگی که تو تقویم اسمش رو مینویسن “نبرد واترلو”. کوسه میاومد سمت نزدیکترین آدم و اون مرد شروع میکرد به دست و پا زدن و تقلا کردن تا اینکه بعضی وقتها کوسه دور میشد و میرفت. اما بعضی وقت ها خیلی هم دور نمیشد. بعضی وقتها اون کوسه میومد سمت تو، درست سمت چشمای تو و… یه چیزی رو در مورد کوسه ها می دونی؟! چشمای بی روحی دارن. چشمای سیاه؛ شبیه چشمای عروسک. وقتی میاد طرفت به نظر نمیاد زنده باشه… تا وقتی که گازت می گیره و اون چشمای سیاهش یهو سفید میشه و بعدش… آه یه صدای فریاد بلند وحشتناک. اقیانوس قرمز میشه و علی رغم همه ی اون جیغ و فریادها، علی رغم همه ی دست و پا زدن ها، کوسه ها همشون میان به سمتت و تیکه تیکه ات میکنن. می دونی؟! بعد از پایان اولین غروب صد تا از بچه ها مردن. من نمی دونم چند تا کوسه بودن شاید صد تا. ولی میدونم چند تا مرد بودن. به طور میانگین هر ساعت شش تاشون کشته میشدن. رئیس! صبح روز سه شنبه یکی از دوستام رو تو آب دیدم و رفتم سمتش. هربی رابینسون از کلیولند. بازیکن بیسبال. فکر کردم خوابیده. تکونش دادم و اون فرو رفت توی آب. یه کوسه اونو از پایین تنه دریده بود! ظهر روز پنجم، آقای هوپر، یه هواپیمای کوچک ما رو دید؛ یه خلبان خیلی کوچکتر از آقای هوپر! به هر حال او ما رو دید و سه ساعت بعد یه PBY اومد و شروع کرد به بالا کشیدن ما. می دونی؟! اون موقع دقیقا وقتی بود که من واقعا ترسیده بودم…صبر کردن برای اینکه نوبتت بشه. من دیگه هیچوقت جلیقه نجات نمیپوشم. یازده هزار مرد غرق شدن؛ سیصد و شونزده نفر نجات پیدا کردن و بقیه رو هم کوسه ها گرفتن. بیست و نهم ژوئن هزار و نهصد و چهل و پنج… حالا به هر حال ما بمب رو تحویل دادیم.
آروارهها (Jaws) – محصول 1975
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
دیالوگ گو: رابرت شاو (کوئینت)
(انتخاب از: امیر احمدی)
.
دیالوگ ششصد و هفتم
رابرت ملوری: تو مدرسه بچهها از چیزهای عجیبی که دیدن حرف میزنن. بعضیاشون اعتقاد دارن که روح…
فلورنس کاتکارت: پسر بچهها به بابا نوئل هم اعتقاد دارن. مطمئنم حتی چندتاشون خدا رو هم قبول دارن!
بیداری (The Awakening) – محصول 2011
کارگردان: نیک مورفی
دیالوگ گویان: ربکا هال (فلورنس کاتکارت) / دومینیک وست (رابرت ملوری)
.
دیالوگ ششصد و ششم
تد: پیش از این معتقد بودم که خدا به هر مردی سهم مشخصی از بدشانسی داده. اما حالا بنظرم سهم من خیلی بیشتر از اون چیزیه که باید باشه. یه روزی میرسه که تو هم دیگه منو دوست نداری. اون روز من بهت حق میدم.
رز: با این کارایی که تو میکنی ممکنه که بیشتر ازت بدم بیاد. اما امکان نداره عشقم بهت کم بشه.
اسب جنگی (War Horse) – محصول 2011
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
دیالوگ گویان: پیتر مولان (تد) / امیلی واتسون (رز)
.
leave a comment