دیالوگ

دیالوگ چهارصد و هشتاد و هشتم

Posted in 1993 by Bardia Barj on 2011/10/19

دیوید: میدونی چرا من عاشق دخترهای دبیرستانی هستم؟ چون من پیر میشم، اما اونا همینطوری تر و تازه میمونن!

ژولیده و آشفته (Dazed and Confused) – محصول 1993
کارگردان: ریچارد لینکلتر
دیالوگ گو: متئو مک کوناگی

.

دیالوگ صد و چهل و چهارم

Posted in 2004 by Bardia Barj on 2010/09/03

سلین: مردها با من می گردن و بعد باهام بهم می زنن و میرن ازدواج می کنن!! اونوقت بهم زنگ می زنن و تشکر می کنن که عشق رو یادشون دادم و بهشون فهموندم که چطوری به یه زن احترام بذارن.
جسی: فکر کنم منم یکی از همین مردها باشم.
سلین: می خوام همشون رو بکشم!! چرا هیچکدوم به من پیشنهاد ازدواج ندادن؟؟ جواب من مسلما «نه» بود، اما حداقل می تونستن بهم پیشنهاد بدن!!

پیش از غروب (Before Sunset) – محصول 2004
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جولی دلپی (سلین) / ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و چهل و یکم

Posted in 2004 by Bardia Barj on 2010/09/02

سلین: یه بار یه کابوس وحشتناک دیدم. خواب دیدم 32 سالمه و از خواب که بیدار شدم 23 سالم بود. خیلی خوب بود. اما بعدش واقعا از خواب بلند شدم و دیدم 32 سالمه!!

پیش از غروب (Before Sunset) – محصول 2004
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: جولی دلپی (سلین)

.

دیالوگ صد و سی و هفتم

Posted in 2004 by Bardia Barj on 2010/09/01

جسی: یه بار یه داستان شنیدم در مورد وقتی که آلمانها پاریس رو اشغال کردن. اون موقع که داشتن عقب نشینی می کردن، توی نتردام بمب گذاشتن و یه نفر رو گذاشتن که دکمهء انفجار رو فشار بده. اون آدم، اون سرباز، نتونست این کار رو بکنه. اون نشسته بود اونجا و محو زیبایی ساختمون شده بود. و وقتی متفقین رسیدن، مواد منفجره رو پیدا کردن که همونجا افتاده بود و کلید انفجار هم خاموش بود. همین ماجرا توی ساکرکوئه ، برج ایفل و چند جای دیگه هم رخ داده بود.
سلین: این داستان واقعیه؟
جسی: نمی دونم. اما من همیشه این داستان رو دوست داشتم.

پیش از غروب (Before Sunset) – محصول 2004
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جولی دلپی (سلین) / ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و سی و ششم

Posted in 2004 by Bardia Barj on 2010/08/31

جسی: ببینم، تو بچه داری؟
سلین: آره، دو تا … ای وای! لعنتی!
جسی: چی شد؟؟
سلین: بچه ها رو تو ماشین جا گذاشتم!!! شیشه رو هم داده بودم بالا!! شش ماه پیش!! فکر می کنی حالشون خوب باشه؟؟

پیش از غروب (Before Sunset) – محصول 2004
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جولی دلپی (سلین) / ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و سی و پنجم

Posted in 2004 by Bardia Barj on 2010/08/31

جسی: دنیا در کنار رشد کردن یه آدم رشد می کنه. درسته؟ مثلا خود من، آیا من بدتر شدم؟ یا پیشرفت کردم؟ نمی دونم! وقتی من جوانتر بودم، سالمتر بودم. اما احساس ناامنی شدیدی می کردم. اما حالا بزرگتر شدم و مشکلاتم هم عمیقتر شدن، اما من هم برای حل کردنشون مجهزتر هستم.

پیش از غروب (Before Sunset) – محصول 2004
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و سی و سوم

Posted in 2004 by Bardia Barj on 2010/08/30

سلین: نگام کن. بنظرت عوض شدم؟
جسی: باید لخت ببینمت!!

پیش از غروب (Before Sunset) – محصول 2004
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جولی دلپی (سلین) / ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و سی و دوم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/30

جسی: بذار فکرم رو بهت بگم. 50هزار سال پیش حتی یک میلیون نفر هم روی کره زمین نبودن. 10هزار سال پیش مثلا حدود 2میلیون نفر رو زمین بودن. الان یه چیزی حدود 5 – 6میلیارد آدم دارن روی زمین زندگی می­کنن. خب؟ حالا اگه ما هر کدوممون یه شخصیت مستقل، تمایلات مستقل و یه روح منحصر بفرد داشته باشیم، سئوال اینجاس که همهء اینها از کجا اومدن؟؟ می­دونی که، تمام روحهای جدید، کسری از روح اصلی هستن. پس اگه اینطور هست، می­شه این رو فهمید که توی 50هزار سال ِ گذشته هر 1 روح به 5000 تا تقسیم شده. خب در بهترین شرایط ما یه کسر خیلی کوچولو از گردش مردم هستیم. می­دونی منظورم چیه؟ شاید این دلیل همهء پراکندگی ما باشه. شاید ما همه برای یه هدف خاصی درست شده باشیم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و سی و یکم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/29

سلین: … دوست داشتن  یه نفر و دوست داشته شدن برای من خیلی اهمیت داره. ما همیشه این موضوع رو مسخره می کنیم و بهش می خندیم، اما جدی، آیا تمام کارهایی که توی زندگیمون انجام میدیم برای این نیست که بیشتر دوست داشته بشیم؟؟

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: جولی دلپی (سلین)

.

دیالوگ صد و سی ام

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/29

جسی: گوش کن، اگه الان من دو تا گزینه داشته باشم، که یا هرگز تو رو دیگه نبینم و یا باهات ازدواج کنم، خیلی خب، من باهات ازدواج می کنم. و شاید کلی مزخرفات رومانتیک هم اتفاق بیوفته. اما مردم بخاطر خیلی کمتر از این با هم ازدواج می کنن!

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و بیست و نهم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/28

جسی: یه بار با یکی از دوستام که اصلا خدا رو قبول نداره سوار ماشین بودم. یه جا پشت چراغ قرمز کنار یه گدا واستادیم. این دوست من یه 100 دلاری رو از شیشه ماشین گرفت بیرون و از اون گدا سئوال کرد «تو به خدا اعتقاد داری؟» گدا یه نگاه به دوستم کرد، یه نگاه به پول انداخت، گفت «آره، اعتقاد دارم» . دوستم گفت «جواب غلط دادی» ، بعد هم گازش رو گرفت و رفتیم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و بیست و هشتم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/28

سلین: یه زمانی در مورد زوجهایی صحبت کردی که بعد از چند سال، بخاطر اینکه از عکس العمل همدیگه انتظار دارن یا از خلق و خوی هم خسته شدن، از هم متنفر میشن، من فکر می کنم من برعکس این موضوع هستم. فکر کنم من موقعی می تونم واقعا عاشق یه نفر باشم که همه چیز رو در موردش بدونم. اینکه فلان موقع چطوری موهاش رو درست میکنه، اون روز چه لباسی می پوشه، بدونم دقیقا موقع قرار گرفتن تو یه موقعیت خاص چه واکنشی نشون میده. مطمئنم اون موقع است که می فهمم واقعا عاشق شدم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: جولی دلپی (سلین)

.

دیالوگ صد و نهم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/19

جسی: بعضی وقتها توی رویا می بینم که یه پدر خوب و یه همسر خوب شدم، و بعضی وقتها این حس خیلی بهم نزدیک هست. اما یه موقع هایی هم بنظرم احمقانه میاد چون این قضیه می تونه تمام زندگی من رو نابود کنه. این فقط ترس از تعهد و قبول مسئولیت نیست، یا اینکه من توان توجه کردن یا عاشق شدن رو نداشته باشم. نه؛ من می تونم. اما اگه بخوام با خودم صادق باشم، ترجیح میدم که بمیرم و لااقل توی یه چیز واقعا خوب باشم، بجای اینکه فقط توی یه رابطه نقش یه آدم خوب و مهربون رو بازی کنم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان:  ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و هفتم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/18

سلین: می دونی چی می خوام؟
جسی: چی؟
سلین: می خوام بوسیده بشم.
جسی: خب من می تونم این کار رو برات بکنم.

قبل از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جولی دلپی (سلین) / ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ هشتادم

Posted in 2003 by Bardia Barj on 2010/08/07

تومیکا (توضیح می دهد که چرا عصبی است): من اگه بیام روی استیج، اونها بهم میخندن.
دیوی فین: چی؟ چرا اونا باید به تو بخندن؟
تومیکا: چمیدونم… چون من چاقم.
دیوی فین: تومیکا… ببینم، تو آرتا فرانکلین رو میشناسی ، نه؟ اون یه زن خیلی چاق هست. اما وقتی آواز میخونه، آدم کف میکنه. همه میخوان که با آرتا معاشرت کنن. راستی، حتما میدونی که یه نفر دیگه هم هست که مشکل وزن داره. نه ؟
تومیکا: کی؟
دیوی فین: من! اما وقتی من میرم روی استیج و کارم رو شروع می کنیم، مردم پرستشم می کنن! چون من یه مرد تپلی ِ سـ.ـکـ.ـسـی هستم!
تومیکا: خب چرا رژیم نمیگیری؟
دیوی فین: چون من عاشق خوردنم! جرم نیست که!

مدرسهء راک (School of Rock) – محصول 2003
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جک بلک (دیوی فین) / مریم حسن (تومیکا)

.

دیالوگ هفتاد و هشتم

Posted in 2003 by Bardia Barj on 2010/08/07

دیوی فین: خیلی خب بچه ها، قبول. من الان یه کم ملنگم (Hangover). کسی میدونه ملنگ یعنی چی؟
فرانکی: یعنی الان مست هستی.
دیوی فین: نه. یعنی دیروز مست بودم.
فردی: این یعنی تو الکلی هستی.
دیوی فین: نخیر. اشتباه میکنی.
فردی: تو بعنوان معلم همینطوری ملنگ پا نمیشدی بیای سر کلاس ما، مگر اینکه الکلی باشی. تو مریضی!
دیوی فین: بیینم، اسم تو چیه؟
فردی: فردی جونز.
دیوی فین: خیلی خب فردی جونز. خفه شو!

مدرسهء راک (School of Rock) – محصول 2003
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جک بلک (دیوی فین) / انجلو ماسالی (فرانکی) / کوین الکساندر کلارک (فردی)

.

دیالوگ هفتاد و پنجم

Posted in 2003 by Bardia Barj on 2010/08/04

دیوی فین: بیخیال شین، ولش کنین، چون توی این زندگی نمیشه برنده شد. آره، می تونی سعی کنی، اما در هر حال آخرش در بهترین حالت باز بازنده ای. چون دنیا رو یه نفر اداره میکنه. آره! یه نفر! یه نفری که نمیشناسیش. همه جا هم هست. توی کاخ سفید، توی راهرو، همه جا! همین یه نفر لایه اوزون رو خراب کرده، جنگلهای آمازون رو آتیش زده، … ، فقط یه راه برای مقابله با این یه نفر بود که بهش می گفتن راک اند رول! ، حدس بزنین چی شد، این یه نفر اون رو هم زد خراب کرد! با یه چیز کوچولو به اسم Mtv !!! در نتیجه بی خودی وقت خودتون رو برای بهتر شدن و باحال شدن و ردیف شدن حروم نکنین. چون آخرش اون یه نفر تبدیلتون میکنه به یه چاق دل شکستهء بازنده و روحتون رو داغون میکنه. پس یه لطفی به خودتون بکنین و بیخیال بشین!

مدرسهء راک (School of Rock) – محصول 2003
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: جک بلک (دیوی فین)

.