دیالوگ

دیالوگ ششصد و چهارم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/12/05

پاتریشیا: میدونی بدترین چیز برای پدر و مادر چیه؟ لحظه ای که بچه شون رو از دست میدن؟ نه! اینکه ببینن بچه شون داره همون مسیری رو تو زندگی طی میکنه که خودشون رفتن و جلوش رو هم نمیتونن بگیرن. وحشتناکه.

درضمن، دوستت دارم (P.S I Love You) – محصول 2007
کارگردان: ریچارد لاگراونیز
دیالوگ گو: کیتی بیتس (پاتریشیا)

.

دیالوگ پانصد و هشتاد و سوم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/06/29

لزلی: یه وقتهایی ریتم زندگی رو از دست میدی. تو طرف رو درست میشناسی، اما باز کار غلط رو میکنی.
الیزابت: چرا؟ چون بهش اعتماد میکنم؟
لزلی: چون تو حتی نمیتونی به خودت اعتماد کنی.

شبهای زغال اخته ای من (My Blueberry Nights) – محصول 2007
کارگردان: کار وای وونگ
دیالوگ گو: نورا جونز (الیزابت) / ناتالی پورتمن (لزلی)

.

دیالوگ پانصد و هشتاد و دوم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/06/27

جرمی: اینجا توی کافه آخر شب تمام چیزکیک ها و پای سیبها بطور کامل تموم شده، کیک هلو و موس شکلات هم تقریبا آخراشه، اما همیشه مقدار خیلی زیادی کیک زغال اخته باقی مونده.
الیزابت: خب کیک زغال اخته چه مشکلی داره؟
جرمی: هیچ مشکلی! فقط مردم انتخابای دیگه ای میکنن. این تقصیر کیک زغال اخته نیست، فقط هیشکی نمیخوادش.

شبهای زغال اخته ای من (My Blueberry Nights) – محصول 2007
کارگردان: کار وای وونگ
دیالوگ گو: جو لاو (جرمی) / نورا جونز (الیزابت)

.

دیالوگ پانصد و هشتاد و یکم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/06/25

پاتریک کنزی: وقتی جوون بودم از کشیش پرسیدم که چطوری ممکنه آدم هم به بهشت بره و هم بتونه توی این دنیای وحشی از خودش دفاع کنه. بهم همون چیزی رو گفت که خدا به بنده هاش گفته: شما گوسفندانی در میان گرگها هستید. مانند افعی آگاه باشید و در عین حال مانند فاخته معصوم و بیگناه.

عزیز از دست رفته (Gone Baby, Gone) محصول 2007
کارگردان: بن افلک
دیالوگ گو: کیسی افلک

.

دیالوگ پانصد و هشتادم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/06/23

کریستوفر مک کندلز: مهم نیست که توی زندگی قوی نباشی. مهم اینه که حس کنی قوی هستی.

در طبیعت وحشی (Into the wild) – محصول 2007
کارگردان: شان پن
دیالوگ گو: امیل هرش (کریستوفر مک کندلز)

.

دیالوگ پانصد و هفتاد و نهم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/06/21

راس کارگیل: هر کسی میتونه اینجا هر چیزی رو که دلش میخواد انتخاب کنه. این قدرت رهبری و اقتدار شما رو نشون میده که بدون هیچ سرنخی بتونین شماره درست رو انتخاب کنین. حالا انتخاب با شماست جناب رئیس جمهور. ببینیم میتونین شماره درست رو انتخاب کنین یا نه.
رئیس جمهور: خیلی خب. من 3 رو انتخاب میکنم.
راس کارگیل: دوباره سعی کنین!
رئیس جمهور: 1
راس کارگیل: برو بالا!
رئیس جمهور: 5 ؟
راس کارگیل: خیلی رفتی بالا!
رئیس جمهور: 3 ؟
راس کارگیل: 3 رو یه بار گفتی.
رئیس جمهور: 6 ؟
راس کارگیل: تا 5 بیشتر نداریم!
رئیس جمهور: 2 ؟
راس کارگیل: دو برابرش کن!
رئیس جمهور: 4 ؟
راس کارگیل: هرچی که شما بخواین! … آفرین! چه انتخاب شایسته ای!

سیمپسون ها (‏The Simpsons Movie) – محصول 2007
کارگردان: دیوید سیلورمن
دیالوگ گویان: البرت بروکس (راس کارگیل) / هری شیرر (رئیس جمهور)

.

دیالوگ پانصد و چهل و پنجم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/03/10

ازرا کرامر: اولین قانون من برای زندگی اینه: برای بهترین آرزو کن، برای بدترین آماده باش.

هدف نهایی بورن (The Bourne Ultimatum) – محصول 2007
کارگردان: پاول گرین گرس
دیالوگ گو: اسکات گلن (ازرا کرامر)

.

دیالوگ پانصد و چهلم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/02/29

نویل: باب مارلی یه نظریه جالبی داره. میگه تو میتونی نژادپرستی و نفرت رو درمان کنی، اگه فقط بتونی به زندگی آدمها موسیقی و عشق تزریق کنی. یه روز وقتی که قرار بود بره توی یه فستیوال صلح برنامه اجرا کنه یه نفر رفت تو خونه ش و بهش شلیک کرد. دو روز بعد باب مارلی دوباره رفت روی استیج. وقتی ازش سئوال کردن که با این حال و روزت برای چی اومدی اینجا جواب داد: آدمایی که سعی می کنن دنیا رو به جای بدتری تبدیل کنن، حتی یه روز هم دست از کارشون بر نمیدارن. من هم همینطور. من میخوام یه نور باشم توی تاریکی.

من اسطوره هستم (I am Legend) – محصول 2007
کارگردان: فرانسیس لارنس
دیالوگ گو: ویل اسمیت (نویل)

.

دیالوگ پانصد و سی و هشتم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/02/25

هارپر: مامان، چرا مامان بزرگ تمام روز خوابه؟
آدری: برای اینکه آرام بخش خورده.
هارپر: اینکه میگی یعنی چی؟
آدری: یعنی قرصی خورده که کمکش میکنه بخوابه. مامان بزرگ پسرش رو از دست داده و این بدترین اتفاقیه که ممکنه برای یکی بیوفته.
هارپر: یعنی بدتر از اینکه پسر اون پدر من بوده؟

چیزهایی که در آتش از دست دادیم (Things we Lost in the Fire) – محصول 2007
کارگردان: سوزان بایر
دیالوگ گویان: هالی بری (آدری) / الکسیس لولین (هارپر)

.

دیالوگ پانصد و یکم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/11/19

تریسی برکوویچ: وقتی یه اسب میوفته از دهنش کف میاد بیرون. وقتی که یه اسب میوفته و دست و پاهاش داغون میشه و حالش خیلی بد میشه، یکی پیدا میشه و با یه گلوله خلاصش میکنه. بعد از لاشهء اسب چسب میسازن و یه دستگاهی هم هست که چسب رو میریزه توی جا چسبی. اونوقت بچه ها اون جا چسبی رو فشار میدن تا ازش چسب بیاد بیرون و بتونن باهاش کاغذها رو بچسبونن به هم. چسب هم میچسبه به دست بچه ها و اونا چسب رو میخورن. و بعد بچه ها تبدیل به اسب میشن.

تکه های تریسی (The Tracey Fragments) – محصول 2007
کارگردان: بروس مک دونالد
دیالوگ گو: الن پیج (تریسی برکوویچ)

.

دیالوگ پانصدم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/11/17

تریسی برکوویچ: من حومهء شهرو دوست ندارم. حالم رو بهم میزنه. توی حومهء شهر کلی جسد افتاده توی لجن و کثافت. یه یارویی پیدا میشه که جسد یه دختر بچه رو میندازه توی یه گودال، بعد اون بو میگیره و متعفن میشه. اونوقت چندتا گل از توی جسد سبز میشن، چندتا زنبور پیدا میشن و روی اون گل ها میشینن و عسل درست می کنن. بعد خانوادهء همون دختره میرن و اون عسل رو از مغازه میخرن. خانوادهء دختره میشینن سر میز صبحونه و دخترشون رو میخورن!

تکه های تریسی (The Tracey Fragments) – محصول 2007
کارگردان: بروس مک دونالد
دیالوگ گو: الن پیج (تریسی برکوویچ)

.

دیالوگ چهارصد و نود و هشتم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/11/13

تریسی برکوویچ: من یجورایی دوست دارم که هر شب سوار یه اتوبوس متفاوت بشم و این کاملا بستگی به حال و روزم داره. درست مثل اینکه وقتی که غمگین هستم و حالم بده ترجیح میدم اطراف آدمایی باشم که حالشون بده! آدمایی که حالشون خوبه یه جورایی حالمو بدتر میکنن.

تکه های تریسی (The Tracey Fragments) – محصول 2007
کارگردان: بروس مک دونالد
دیالوگ گو: الن پیج (تریسی برکوویچ)

.

دیالوگ چهارصد و شصت و ششم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/09/23

جک اسپارو: چرا من باید با شماها همراه بشم؟ چهارتاتون در گذشته سعی کردین منو بکشین… تازه یکی‌تون هم موفق شد!

دزدان دریایی کارائیب: در انتهای دنیا (Pirates of the Caribbean: At World’s End) – محصول 2007
کارگردان: گر وربینسکی
دیالوگ گو: جانی دپ (جک اسپارو)

(انتخاب از: Libero)

.

دیالوگ چهارصد و چهل و دوم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/08/27

داکوتا: ببین عزیزم، اگه کسی اومد سمت ماشین ازت میخوام که با این تفنگ شلیک کنی توی سرش. درست همونطور که با کامپیوتر بازی میکنی، همونطوری، درست بزن توی سرش.
تونی: اگه بابا بود چی؟
داکوتا: مخصوصا اگه بابات بود!

سیارهء وحشت (Planet Terror) – محصول 2007
کارگردان: رابرت رودریگز
دیالوگ گو: مارلی شلتون (داکوتا)

.

دیالوگ چهارصد و چهل و یکم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/08/26

ال وری: می خوای چیکاره بشی؟
چری: قراره برم برنامه های کمدی اجرا کنم.
ال وری: تو که اصلا بامزه نیستی!
چری: منم یه عمره دارم به همه همین رو میگم! اما همه میگن خیلی بامزه ام.
ال وری: ولی واقعا نیستی!
چری: مسئله اینه که مردم فرق رک حرف زدن با مزخرف گفتن رو نمی دونن!

سیارهء وحشت (Planet Terror) – محصول 2007
کارگردان: رابرت رودریگز
دیالوگ گو: رز مک گوان (چری) / فردی رودریگز (ال وری)

.

دیالوگ چهارصد و چهلم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/08/25

مایک: خب، کدوم طرف رو انتخاب می کنی؟ چپ یا راست؟
پم: راست.
مایک: اوه، چه بد!
پم: چرا؟
مایک: چون الان پنجاه پنجاس، چه راست بری چه چپ. ما که داریم میریم چپ. تو هم می تونستی خیلی راحت چپ رو انتخاب کنی و با ما بیای. اونوقت اگه اون چیزی که داریم دنبالش می گردیم توی چپ باشه، یه کم زمان میبره تا شروع کنی به ترسیدن. اما حالا که تنهایی راست رو انتخاب کردی، شرمنده! از همون اول باید ترسیدن رو شروع کنی!

ضد مرگ (Death Proof) – محصول 2007
کارگردان: کوئنتین تارانتینو
دیالوگ گویان: کرت راسل (مایک) / رز مک گوان (پم)

.

دیالوگ چهارصد و بیست و سوم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/08/07

بِن وِید: تو تا حالا انجیل خوندی، دَن؟ من یه بار خوندمش. هشت سالم بود، بابام خودش رو سر یه گیلاس ویسکی به کشتن داده بود ومامانم گفت که برمی‌گردیم به شرق تا دوباره از اول شروع کنیم. یه انجیل بهم داد و نشوندم توی ایستگاه قطار، بهم گفت که بخونمش تا بیاد. اون می‌خواست بره که بلیط‌هامون رو بگیره. خب، من کاری که گفته بود رو کردم، انجیل رو از اول تا آخرش خوندم. سه روز طول کشید. اون هیچوقت برنگشت.

قطار 3:10  به یوما (3:10 to Yuma) – محصول 2007
کارگردان: جیمز منگولد
دیالوگ گو: راسل کرو (بن وید)

(انتخاب از: Libero)

.

دیالوگ سیصد و چهل و نهم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/05/24

دن: اگه آدمها رو به اندازه ي کافي بترسوني، ميتوني اونا رو به انجام هر کاري مجبور کنی. اونا به سمت هر کسي یا هر چیزی که يه راه حل داشته باشه ميرن.

غبار (The Mist) – محصول 2007
کارگردان: فرانک دارابونت
دیالوگ گو: جفری مک مان (دن)

(انتخاب از: .Sina H)

.

دیالوگ سیصد و چهل و هشتم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/05/23

اولی:  به عنوان يک گونه حيواني، ما از پايه ديوونه ايم. کافیه بیش از دو تا از ما رو توي يک اتاق تنها بذارن. اونوقت ما يکي رو انتخاب ميکنيم و شروع ميکنيم به دلیل تراشیدن تا اون يکي رو بکشيم. پس فکر ميکني برای چی سياست و مذهب بوجود اومده؟

غبار (The Mist) – محصول 2007
کارگردان: فرانک دارابونت
دیالوگ گو: تابی جونز (اولی)

(انتخاب از: .Sina H)

.

دیالوگ سیصد و چهل و ششم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/05/21

آماندا: انگار زياد به انسانيت اعتقاد نداري. درسته؟
دن: به هیچ وجه.
آماندا: نمي تونم حرفت رو قبول کنم. مردم ذاتا خوب هستن. خداي من! ديويد، ما يه جامعه ي متمدن هستيم.
دیوید: بله… البته تا وقتی که ماشين ها کار ميکنن و تو ميتوني به پليس زنگ بزني. و اگر این وسايل رو از کار بندازي و مردم رو توی تاريکي قرار بدي و اونا رو بترسوني و ديگه قانوني وجود نداشته باشه، اون موقع ميبيني که چقدر شبيه انسان هاي اوليه ميشن!

غبار (The Mist) – محصول 2007
کارگردان: فرانک دارابونت
دیالوگ گویان: توماس جین (دیوید) / لاری هولدن (آماندا)

(انتخاب از: .Sina H)

.

دیالوگ دویست و هشتاد و یکم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2011/02/02

جان: من کلام خدا رو توی 100 کلمه بهتون میگم.
هری: این که کاری نداره! من توی 10 کلمه میگم: نکن! نکن! نکن! نکن! نکن! نکن! نکن! نکن! نکن! نکن!

مردی از زمین (The Man from Earth) – محصول 2007
کارگردان: ریچارد شنکمن
دیالوگ گویان: دیوید لی اسمیت (جان) / جان بلینگسلی (هری)

.

دیالوگ دویست و پنجاهم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2010/12/02

جسی جیمز: رابرت یه کم بیشتر حرف بزن.
چارلی: آره. یه چیز دیگه مونده. خیلی باحاله. زود باش بگو.
جسی جیمز: خب رابرت، شروع کن. بگو.
رابرت فورد: من نمی دونم در مورد چی صحبت می کنین.
چارلی: بگو بهش رابرت. در مورد اینکه چقدر تو و جسی به هم شبیه هستین.
جسی جیمز: آره رابرت. بگو بهم.
رابرت فورد: لطفا من رو بابت حرفهام ببخشین. من و شما چیزهای مشترک زیادی داریم. بذارین با پدرهامون شروع کنم. پدر شما یه کشیش توی کلیسای نیو هوپ بپتیست بود، پدر من هم یه کشیش توی کلیسای اکسلسیور اسپرینگز. شما جوانترین پسر در بین سه پسر خانواده جیمز بودین، من هم جوانترین پسر در بین پنج پسر خانواده فورد. بین من و چارلی یه برادر دیگه هست به اسم ویلبر که اسمش 5 حرف داره، بین شما و فرانک هم یه برادر هست به اسم رابرت که اون هم 5 حرف داره. شما چشمهای آبی دارین. من هم چشمهای آبی دارم. شما 5 فوت و 8 اینچ قد دارین، من هم 5 فوت و 8 اینچ قدمه. البته من وقتی دوازده سالم بود یه لیست خیلی بلند از این شباهتها داشتم که الان همینهاش توی ذهنم مونده.
جسی جیمز (با یک لبخند برای مدت طولانی به رابرت خیره می شود): بابا تو دیگه کی هستی!!!

ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل (The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford) – محصول 2007
کارگردان: اندرو دامینیک
دیالوگ گویان: برد پیت (جسی جیمز) / کیزی افلک (رابرت فورد) / سام راکول (چارلی)

.

دیالوگ دویست و چهل و هشتم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2010/11/30

اد میلر: من یه بار با یه دختر بودم. سرخپوست نبود، اما خیلی خوشگل بود. موهاش زرد بود! درست مثل… مثل یه چیزی.
دیک لیدیل: مثل اشعه های طلایی رنگ خورشید؟
اد میلر: آره، آره! همینطوری. پسر، تو خیلی خوب حرف میزنی.
دیک لیدیل: تو میتونی خیلی چیزها رو توی واژه ها پنهان کنی.
اد میلر: شاید من و تو بتونیم یه نامه براش بنویسیم و پست کنیم.
دیک لیدیل: ببین اد، تنها کاری که باید بکنی اینه که پیش بینی کنی اون چه چیزی می خواد.
اد میلر: خب این دختره یه شغل منحصر به فرد داره.
دیک لیدیل: منحصر به فرد؟
اد میلر: ما فقط یه بار با هم بودیم. اون از رعد و برق میترسید. اومد توی واگن و منو محکم بغل کرد. تازه قیمتش هم خیلی منصفانه بود!
دیک لیدیل: آهان! فهمیدم! عجب شغل منحصر بفردی!
اد میلر: آره، معلومه. اون با آدمهای دیگه هم بوده. اما اون حرفهای قشنگی که به من میزد… آدمها نمیتونن از این حرفها بزنن اگه واقعا از ته دلشون نباشه.
دیک لیدیل: «عشق به من می گوید که او فقط به وصال من خواهد رسید و خدا هم نمی تواند او را از من بگیرد، برای عشقی که داری بپذیر که بنویسی نامه ای، بر روی باد، بر روی آب روان»
اد میلر: اوه خدای من! عالیه! همین رو براش بنویس.
دیک لیدیل: نه! شعر واسه جـ.ـنده ها جواب نمیده!!

ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل (The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford) – محصول 2007
کارگردان: اندرو دامینیک
دیالوگ گویان: گرت دیلاهانت (اد میلر) / پل اشنایدر (دیک لیدیل)

.

دیالوگ دویست و بیست و هفتم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2010/11/05

ادی کانترو: میدونی… لیلا اصلا حس شوخ طبعی نداره!
داک: آخه الاغ! بامزه بودن توی ژن مردهاس! تا حالا نفهمیدی هر دختری که یه ذره بامزه ست، خصلتهای مردونه داره؟؟

کوچولوی دل شکسته (The Heartbreak Kid) – محصول 2007
کارگردان: بابی فارلی / پیتر فارلی
دیالوگ گویان: بن استیلر (ادی کانترو) / جری استیلر (داک)

.

دیالوگ دویست و بیست و پنجم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2010/11/04

دختر 10 ساله: تو همون مردی هستی که زنش مرده؟
ادی کانترو: بله. زن من مرده.
دختر 10 ساله: متاسفم.
دوقلوهای 12 ساله: اونو ولش کن! گی هست!
ادی کانترو: نخیر! من گی نیستم!
دوقلوهای 12 ساله: پس بیا 5 در 5 بازی کنیم.
ادی کانترو: این دیگه چیه؟؟
دوقلوهای 12 ساله: ما از تو 5 تا سئوال توی 5 ثانیه می پرسیم، باید همه رو درست و راست جواب بدی، فکر هم نباید بکنی.
ادی کانترو: آهان. من علاقه به بازی شما بچه ها ندارم.
دوقلوهای 12 ساله: زود تند سریع! همسرت چطوری مرد؟
ادی کانترو: به قتل رسید!
دوقلوهای 12 ساله: چطوری؟
ادی کانترو: با یخ شکن!
دوقلوهای 12 ساله: قاتل رو گرفتن؟
ادی کانترو: آره.
دوقلوهای 12 ساله: اسمش چی بود؟
ادی کانترو: رونالد.
دوقلوهای 12 ساله: برد پیت یا راسل کرو؟ کدوم سـ.ـکـ.ـسـ.ـی تره؟
ادی کانترو: برد پیت.
دوقلوهای 12 ساله (با انگشت ادی را نشان می دهند): گــــی ی ی ی ی !!!

کوچولوی دل شکسته (The Heartbreak Kid) – محصول 2007
کارگردان: بابی فارلی / پیتر فارلی
دیالوگ گویان: بن استیلر (ادی کانترو) / نیکولاس و مایکل کرومکا (دوقلوهای 12 ساله)

.