دیالوگ

دیالوگ پانصد و چهلم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/02/29

نویل: باب مارلی یه نظریه جالبی داره. میگه تو میتونی نژادپرستی و نفرت رو درمان کنی، اگه فقط بتونی به زندگی آدمها موسیقی و عشق تزریق کنی. یه روز وقتی که قرار بود بره توی یه فستیوال صلح برنامه اجرا کنه یه نفر رفت تو خونه ش و بهش شلیک کرد. دو روز بعد باب مارلی دوباره رفت روی استیج. وقتی ازش سئوال کردن که با این حال و روزت برای چی اومدی اینجا جواب داد: آدمایی که سعی می کنن دنیا رو به جای بدتری تبدیل کنن، حتی یه روز هم دست از کارشون بر نمیدارن. من هم همینطور. من میخوام یه نور باشم توی تاریکی.

من اسطوره هستم (I am Legend) – محصول 2007
کارگردان: فرانسیس لارنس
دیالوگ گو: ویل اسمیت (نویل)

.

دیالوگ پانصد و سی و نهم

Posted in 1989 by Bardia Barj on 2012/02/27

 

گراهام: یادمه یه جا خوندم که مردها یاد میگیرن چطوری عاشق کسی باشن که جذبش شدن. و زنها یاد میگیرن که چطوری جذب کسی بشن که عاشقشن.

سـ.ـکس، دروغ و نوار ویدئو (S*x, Lies and Videotape) – محصول 1989
کارگردان: استیون سادربرگ
دیالوگ گو: جیمز اسپیدر (گراهام)

.

 

دیالوگ پانصد و سی و هشتم

Posted in 2007 by Bardia Barj on 2012/02/25

هارپر: مامان، چرا مامان بزرگ تمام روز خوابه؟
آدری: برای اینکه آرام بخش خورده.
هارپر: اینکه میگی یعنی چی؟
آدری: یعنی قرصی خورده که کمکش میکنه بخوابه. مامان بزرگ پسرش رو از دست داده و این بدترین اتفاقیه که ممکنه برای یکی بیوفته.
هارپر: یعنی بدتر از اینکه پسر اون پدر من بوده؟

چیزهایی که در آتش از دست دادیم (Things we Lost in the Fire) – محصول 2007
کارگردان: سوزان بایر
دیالوگ گویان: هالی بری (آدری) / الکسیس لولین (هارپر)

.

دیالوگ پانصد و سی و هفتم

Posted in 1989 by Bardia Barj on 2012/02/23

سینتیا: میدونی، خود آلت یه مرد به تنهایی انگار یه چیز کاملا جداگانه س! انگار که یه هویت کاملا مستقل داره. منظورم اینه که وقتی که طرف آلتشو در میاره و من میتونم بهش نگاه کنم و لمسش کنم، کاملا فراموش میکنم که یه مرد بهش چسبیده! یادمه یه بار وقتی طرف برگشت یه چیزی بهم گفت از ترس نزدیک بود سکته کنم! میدونی که، آدم خب انتظار نداره یه آلت باهاش حرف بزنه!

سـ.ـکس، دروغ و نوار ویدئو (S*x, Lies and Videotape) – محصول 1989
کارگردان: استیون سادربرگ
دیالوگ گو: لارا سن جاکومو (سینتیا)

پ.ن: در اینجا واژهء آلت بجای کلمهء Organ به کار رفته. منظور آنکه این از موارد مودب سازی متن توسط اینجانب نیست!

.

دیالوگ پانصد و سی و ششم

Posted in 2011 by Bardia Barj on 2012/02/18

پاول: من هیچ وقت نفهمیدم، چه کسایی عتیقه می خرن و این چیزا به چه دردشون می خوره.
آینز: کسایی که تو گذشته زندگی می کنن، کسایی که فکر می کنن اگه زود تر به دنیا می اومدن خوشبخت تر بودن.
پاول: قبول دارم. نوستالژی در واقع یک جور فراره، فرار از درد های امروز.

نیمه شب در پاریس (Midnight in Paris) – محصول 2011
کارگردان: وودی الن
دیالوگ گویان: مایکل شین (پاول) / ریچل مک آدامز (آینز)

(انتخاب از: شهاب فرید)

دیالوگ پانصد و سی و پنجم

Posted in 2010 by Bardia Barj on 2012/02/16

(اسمارف بعد از مرگ دخترش، پس از مدتها نوه اش، جاشوآ، را دیده است)

اسمارف: میدونی چرا من و مامانت یه مدت خیلی طولانی اصلا با هم حرف نزدیم؟
جاشوآ: نه.
اسمارف: یه بار دعوامون شد… توی ورق، بازی 500 رو بلدی؟
جاشوا: بله.
اسمارف: مادرت فکر می کرد هر موقع که دلت بخواد میتونی توی دستی که حکم نداری از ژوکر استفاده کنی. اونشب اون مست بود، منم مست بودم، اما حق با من بود. حالا ببین چی شد… این همه سال گذشته و مادرت مرده. یعنی من تنها دخترم رو از دست دادم و مدتها هم تورو ندیدم… فقط بخاطر اینکه تو نمیتونی هر موقع دلت خواست توی دستی که حکم نداری از ژوکر استفاده کنی.

دنیای حیوانات (Animal Kingdom) – محصول 2010
کارگردان: دیوید میچاد
دیالوگ گویان: جکی ویور (اسمارف) / جیمز فرچویل (جاشوآ)

.

دیالوگ پانصد و سی و چهارم

Posted in 2001 by Bardia Barj on 2012/02/14
(جان نش در سخنرانی مراسم نوبل و با تکیه بر تشکر از همسر بی‌نظیرش آلیشیا)
جان نش: من همیشه به اعداد ایمان داشتم؛ به معادلات، منطق و برهان که منجر به دلیل و خرد میشن. اما بعد از یه عمر زندگی و سر و کار داشتن با این مقولات، سوالم اینه که، منطق واقعاً چیه؟ چه کسی دلیل و خرد رو قضاوت می کنه؟ جستجو و تلاش،  منو از بین مرزهای فیزیک، متافیزیک و توهم عبور داد و در برگشت از این مسیر، من مهمترین کشف همه دوران حرفه‌ایم رو کردم؛ مهمترین کشف زندگیم رو. فقط در معادلات ِ پر از رمز و راز عشقه که هر دلیل و خرد منطقی رو میشه پیدا کرد. اگه امشب من اینجام، فقط بخاطر توئه [آلیشیا]. تو دلیل بودن منی، تو همه چیزمی، ازت ممنونم.
یک ذهن زیبا (A Beautiful Mind) – محصول ۲۰۰۱
کارگردان: ران هاوارد
دیالوگ گو: راسل کرو (جان نش)
(انتخاب از: امیر صادق پور)
.

دیالوگ پانصد و سی و سوم

Posted in 2011 by Bardia Barj on 2012/02/12

ارنست همینگوی: همه مردها از مرگ میترسن. این کاملا طبیعیه. ما از مرگ می ترسیم چون حس می کنیم به اندازه کافی دوست داشته نشدیم یا اصلا کسی دوستمون نداشته، که البته این دوتا چندان فرقی هم با هم ندارن. اما درست وقتی که داری با زنی که عاشقشی عشق بازی می کنی، لحظه ای که بیشترین و بالاترین ارزش و احترام رو در دنیا داره، لحظه ای که باعث میشه فکر کنی قوی ترین موجود روی زمین هستی، ترس از مرگ به کلی فراموش میشه. برای اینکه وقتی تو بدن، و مهمتر از اون قلبت رو با یه زن شریک میشی، دنیا دیگه برات کمرنگ میشه، و شما دو نفر تنها چیزایی هستین که تو اون لحظه در دنیا وجود دارین. تو بزرگترین فتح دنیا رو انجام دادی! تو تونستی قلب یه زن، یعنی ارزشمندترین چیزی که میتونه به کسی پیشنهاد بده، رو فتح کنی. اونجا دیگه مرگ توی ذهنت نمیچرخه، دیگه ترس از مرگ سایه رو قلبت نمیندازه. اونجا دیگه فقط شوق داری، برای زندگی، برای عشق ورزیدن… درست زمانی که داری با زنی که عاشقشی عشق بازی میکنی، تو فناناپذیری.

نیمه شب در پاریس (Midnight in Paris) – محصول 2011
کارگردان: وودی الن
دیالوگ گو: کوری استول (همینگوی)

.

دیالوگ پانصد و سی و دوم

Posted in 2011 by Bardia Barj on 2012/02/10

(گیل در کافه با نویسندهء مشهور، ارنست همینگوی، ملاقات می کند)

گیل: میتونم ازتون بخوام که بزرگترین لطف دنیا رو بکنین؟
همینگوی: چی هست؟
گیل: امکان داره رمان منو بخونین؟
همینگوی: رمان تو رو؟
گیل: بله. چیز خاصی نیست. حدود 400 صفحه. من فقط دوست دارم نظر شما رو در مورد نوشته م بدونم.
همینگوی: خب من نظرم اینه که ازش متنفرم!
گیل: شما که هنوز نخوندیش!
همینگوی: اگه بد باشه، ازش متنفرم چون از نوشته های بد متنفرم. اگر هم خوب باشه، حسودیم میشه که چرا من ننوشتمش و بیشتر ازش متنفر میشم. قضیه اینه که تو هیچوقت نباید دنبال نظر یه نویسنده دیگه در مورد نوشته ت باشی.

نیمه شب در پاریس (Midnight in Paris) – محصول 2011
کارگردان: وودی الن
دیالوگ گویان: اون ویلسون (گیل) / کوری استول (همینگوی)

.

دیالوگ پانصد و سی و یکم

Posted in 2011 by Bardia Barj on 2012/02/08

بابی پلیت: سه ساعت دیر اومدی سر کار! چه توضیحی براش داری؟
کرت: چون تو مراسم خاک سپاری پدرتون بودم!!
بابی پلیت: آهان! شاید اگه پدرم اینجا بود این بهونه رو قبول میکرد، اما حالا رئیس منم!
کرت: اگه پدرتون اینجا بود من مراسم تشییع جنازه ش نمی رفتم!

رئیس های افتضاح (Horrible Bosses) – محصول 2011
کارگردان: ست گوردون
دیالوگ گویان: کالین فارل (بابی پلیت) / جیسون سودیکیس (کرت)

.

دیالوگ پانصد و سی ام

Posted in 2010 by Bardia Barj on 2012/02/06

آدام لنگ: من هیچ وقت از هیچ کسی دستور نگرفتم و هرکاری که کردم بهش اعتقاد داشتم.
نویسنده: حتی وقتی که از دزدیدن و شکنجه کردن یه سری آدم به جرم اینکه تروریست هستن دفاع کردین؟
آدام لنگ: این اراجیف رو تحویل من نده! میدونی اگه دوباره تو انتخابات برنده بشم اولین کاری که می کنم چیه؟ دو تا صف توی فرودگاه درست می کنم. یدونه صف برای پروازهایی که سابقهء هیچ مسافری کنترل نمیشه و به قول تو حقوق اجتماعی همه رعایت میشه و برای اطلاعات گرفتن از آدمهای مشکوک از هیچ نوع شکنجه ای استفاده نمیشه. یدونه  صف هم برای پروازهایی که تمام تلاشمون رو می کنیم تا تمام نکات امنیتی و ایمنی رو رعایت کنیم. اونوقت ببینم تو و امثال تو دست بچه هاتون رو می گیرین و توی کدوم صف وا میستین!

نویسنده در سایه (The Ghost Writer)  – محصول 2010
کارگردان: رومن پولانسکی
دیالوگ گویان: پیرس برازنان (آدام لنگ) / ایوان مک گرگور (نویسنده)

.

دیالوگ پانصد و بیست و نهم

Posted in 2010 by Bardia Barj on 2012/02/04

روث: ازدواج کردی؟
نویسنده: نه.
روث:  همجنس بازی؟
نویسنده: نه.
روث: پس یعنی دوست دختر داری؟
نویسنده: یه چیزی بیشتر از این حرفها.
روث: شریک زندگی  داری؟
نویسنده: یه چیزی کمتر از این حرفها! نمیدونم، چهل هزار سال از پیدایش زبان بدست انسان میگذره و هنوز هیچ واژه ای برای توضیح رابطه ای که من دارم بوجود نیومده!

نویسنده در سایه (The Ghost Writer)  – محصول 2010
کارگردان: رومن پولانسکی
دیالوگ گویان: اولویا ویلیامز (روث) / ایوان مک گرگور (نویسنده)

.

دیالوگ پانصد و بیست و هشتم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2012/02/02

راتستین: خوب گوش کن ببین چی میگم، اینجا کارا رو از سه راه انجام میدن؛ از راه درستش , از راه غلطش و از راهی که من انجام میدم… فهمیدی؟

کازینو (Casino) – محصول 1995
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
دیالوگ گو: رابرت د نیرو (راتستین)

(انتخاب از: Pedram Rez)

.