دیالوگ

دیالوگ صد و سی و دوم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/30

جسی: بذار فکرم رو بهت بگم. 50هزار سال پیش حتی یک میلیون نفر هم روی کره زمین نبودن. 10هزار سال پیش مثلا حدود 2میلیون نفر رو زمین بودن. الان یه چیزی حدود 5 – 6میلیارد آدم دارن روی زمین زندگی می­کنن. خب؟ حالا اگه ما هر کدوممون یه شخصیت مستقل، تمایلات مستقل و یه روح منحصر بفرد داشته باشیم، سئوال اینجاس که همهء اینها از کجا اومدن؟؟ می­دونی که، تمام روحهای جدید، کسری از روح اصلی هستن. پس اگه اینطور هست، می­شه این رو فهمید که توی 50هزار سال ِ گذشته هر 1 روح به 5000 تا تقسیم شده. خب در بهترین شرایط ما یه کسر خیلی کوچولو از گردش مردم هستیم. می­دونی منظورم چیه؟ شاید این دلیل همهء پراکندگی ما باشه. شاید ما همه برای یه هدف خاصی درست شده باشیم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و سی و یکم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/29

سلین: … دوست داشتن  یه نفر و دوست داشته شدن برای من خیلی اهمیت داره. ما همیشه این موضوع رو مسخره می کنیم و بهش می خندیم، اما جدی، آیا تمام کارهایی که توی زندگیمون انجام میدیم برای این نیست که بیشتر دوست داشته بشیم؟؟

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: جولی دلپی (سلین)

.

دیالوگ صد و سی ام

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/29

جسی: گوش کن، اگه الان من دو تا گزینه داشته باشم، که یا هرگز تو رو دیگه نبینم و یا باهات ازدواج کنم، خیلی خب، من باهات ازدواج می کنم. و شاید کلی مزخرفات رومانتیک هم اتفاق بیوفته. اما مردم بخاطر خیلی کمتر از این با هم ازدواج می کنن!

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و بیست و نهم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/28

جسی: یه بار با یکی از دوستام که اصلا خدا رو قبول نداره سوار ماشین بودم. یه جا پشت چراغ قرمز کنار یه گدا واستادیم. این دوست من یه 100 دلاری رو از شیشه ماشین گرفت بیرون و از اون گدا سئوال کرد «تو به خدا اعتقاد داری؟» گدا یه نگاه به دوستم کرد، یه نگاه به پول انداخت، گفت «آره، اعتقاد دارم» . دوستم گفت «جواب غلط دادی» ، بعد هم گازش رو گرفت و رفتیم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و بیست و هشتم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/28

سلین: یه زمانی در مورد زوجهایی صحبت کردی که بعد از چند سال، بخاطر اینکه از عکس العمل همدیگه انتظار دارن یا از خلق و خوی هم خسته شدن، از هم متنفر میشن، من فکر می کنم من برعکس این موضوع هستم. فکر کنم من موقعی می تونم واقعا عاشق یه نفر باشم که همه چیز رو در موردش بدونم. اینکه فلان موقع چطوری موهاش رو درست میکنه، اون روز چه لباسی می پوشه، بدونم دقیقا موقع قرار گرفتن تو یه موقعیت خاص چه واکنشی نشون میده. مطمئنم اون موقع است که می فهمم واقعا عاشق شدم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گو: جولی دلپی (سلین)

.

دیالوگ صد و نهم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/19

جسی: بعضی وقتها توی رویا می بینم که یه پدر خوب و یه همسر خوب شدم، و بعضی وقتها این حس خیلی بهم نزدیک هست. اما یه موقع هایی هم بنظرم احمقانه میاد چون این قضیه می تونه تمام زندگی من رو نابود کنه. این فقط ترس از تعهد و قبول مسئولیت نیست، یا اینکه من توان توجه کردن یا عاشق شدن رو نداشته باشم. نه؛ من می تونم. اما اگه بخوام با خودم صادق باشم، ترجیح میدم که بمیرم و لااقل توی یه چیز واقعا خوب باشم، بجای اینکه فقط توی یه رابطه نقش یه آدم خوب و مهربون رو بازی کنم.

پیش از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان:  ایتان هاک (جسی)

.

دیالوگ صد و هفتم

Posted in 1995 by Bardia Barj on 2010/08/18

سلین: می دونی چی می خوام؟
جسی: چی؟
سلین: می خوام بوسیده بشم.
جسی: خب من می تونم این کار رو برات بکنم.

قبل از طلوع (Before Sunrise) – محصول 1995
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دیالوگ گویان: جولی دلپی (سلین) / ایتان هاک (جسی)

.